تو فریاد میزنی....

 

تو چشمانت را بر همه چیز میبندی و تنها فریاد میزنی...

 

تمام وجودت دهانی ست رو به منو ،من....

منهم پرم از حرف....

 

حرفهایی که از سنگینیشان در مقابل چشم های تو خفه شده ام

 

نه سر جنگ دارم  ، نه توان ش و نه الت جنگ باتو  را

 

 تنهابه دهانت خیره میمانم و تمام حرف هایم، گله هایم

 

دردهایی که با خنجر زبانت بر دلم

 

میزنی را، در پیاله چشم میریزم و با شبنم جان، تقدیمت میکنم

 

شاید که تو آهنگ سکوت کردی....