دوباره عیده
دوباره سال نو شد... عید نو شد...
لباس های نو، وسایل جدید و نو و...
اما خدایی چقدر به سر و وضع دلهامون رسیدیم؟
چقدر تو این روزای آخر سال دویدیم تا دلهامونو نو نوار شه؟
چقدر دویدیم که رنگ و روی دلمون مثه ظاهرمون باهم یک رنگ باشه؟
چقدر تونستیم اجازه ندیم که هوس صدای دلمون رو خفه نکنه و حرفشو
جای حرف دلمون جانزنه؟
چقدر تونستیم چشمامون رو جای چشمای پر از حسرت یه دختر بچه واسه
یه دست لباس نو بگذاریم؟
چقدر تونستیم خودمون رو جای پدری بگذاریم که بدلیل نداری
وشرمندگی جلوی زن و بچش عرق شرم روی پیشونیش میشینه؟
چقدر تونستیم خودمون رو یک لحظه فقط یک لحظه بدون تمام ثروت
و دارایی های ریز و درشتی که خدا بهمون داده تصور کنیم
تا درد شاید میلیونها نفر دیگه رو هم بفهمیم و شکر گزار خدا باشیم؟
و هزاران هزار چقدر دیگه ای که شاید دردی رو از کسی درمان نکنه
اما برای ساختن یک انسان کامل از هر نوع تذهیب نفسی کامل تره.
اگه حتی یکی از اینها یا شاید یکی از هزاران هزار (چقدری) که
ما رو بفکر انسانیت مون میندازه به فکر کردن وادارمون کنه
اون روز عید بزرگیه وباید اون رو جشن گرفت و پایکوبی کرد!
دلاتون شاد، عشقتون جاری...
عیدتون مبارک!
سلام به همگی....